سال ۱۴۰۱ تا اینجاش برای من یک تجربه بزرگ و ناقشنگ به جا گذاشت. اما من بزرگ تر شدم. بیشتر فهمیدم چقدر ساده ام.
اما قبل تر از اینها هم میدونستم ساده ام، سادگی در خون منه انگار... بارها خواستم ساده نباشم. اما دلم نمیاد. چجوری بعضیا انقدر بی وجدان و سمی میشن واقعا جای سوال... بارها چوب این سادگی و مهربونی رو خوردم اما...