من اصولا فیلم زیاد نمیبینم. مگه چقدر ازش تعریف بکنند یا کلا ببینم از شخصیت های توی فیلم خوشم بیاد. یک مدت فاز فیلم دیدن گرفته بودم یه چندتایی هم دیدم به معرفی دوستان ... البته که فیلم های خوبی هم معرفی کردند. اما من حوصله دیدن فیلم های چند فصلی که هر فصل مثلا 100 قسمت هم دارد رو ندارم :))) دست خودم نیست سریع رد میکنم میرم جلو ... مگررر این که خیلی خوشم بیاد :) که کم پیش میاد :دی
داخل پرانتز: در همین راستا اصلا علاقه ای به خوندن رمان هم ندارم. مورد داشتیم 100 صفحه رمان رو خوندم بعد رفتم 20 صفحه اخر رو خوندم -__- (خودم میدونم کار زشتیه)
زهرا معتقده یکی از بد فیلم ترین ادم های جهان هستم :)) البته من چند باری خوبگاه به خاطر بچه ها از اول تا اخر یک فیلم رو دیدم که خب خیلی هم بنظر جالب نبود. -_-
اما خب برای تفریح مثلا بچه مهندس رو میدیدم اون هم فقط به خاطر علایق خودم، ذوق میکردم که کوادکوپتر درست میکردند. و اینکه قشنگ داشت منو زهرا و سیما رو نشون میداد ... منتهی در قالب مسعود و جواد و قاسم :))) و حس مسعود رو خوب درک میکردم. با اینکه خونه داشتن تهران اما ترجیح میداد خوابگاه بمونه :))
اخیرا هم یک فیلم دیگه داره پخش میشه به نام باخانمان ... با اینکه کامل نمیبینم اما از شخصیت طنز و جنوبی کریم و استادش که تازه هیئت علمی هم شده خوشم میاد.
حالا همه اینا رو گفتم که بگم توی همین سریال یک تیکه فیلم، یکی از اساتید همون استادی که تازه هیئت علمی شده(اسم شخصیت رو نمیدونم مجبورم توصیفش کنم :///) بهش میگه تو ازونایی هستی که خدا بهت همه چیز میده اما سخت میده ... خیلی سخت. میگفت اینکار رو هم میکنه که قدر بدونی. خواستم بگم زندگی منم دقیقا شبیه همون استادیه که تازه هیئت علمی شده.هیچ وقت هیچ چیزیو راحت بدست نیاوردم.
حالا الان نیاید بگید خب هیچ کس راحت چیزایی که داره رو بدست نیاورده ... که من برمیگردم بهتون میگم باز تعریف سخت داریم تا سخت ... سخت برای من شاید غیر ممکن برای خیلی ها باشه. اصولا کارهام در هم میپیچه گاهی خودم مسببشم که دوست دارم خودم رو به سختی و چالش بکشم(همین هم غیر مستقیم خدا مسببه). گاهی هم خدا دوست داره یکم حالم رو بگیره. حالا فکر کنید زمانی رو که هم من سختی بخوام هم خدا ^_^ واقعاً زیباست! نیست؟:|
و همین باعث شده که خیلی قوی تر از بقیه برخورد بکنم با مشکلاتم. اما گاهی حس میکنم انقدر کم میارم که دلم میخواد روی جفت زانو هام بیفتم و شروع کنم به گریه کردن که خدایا دیگه نمیتونم.
اما خب طبق عادت همیشه بلند شدم و ادامه دادم. این وسط فقط یکم ضایع میشم جلو خدا اونم به خاطر اینکه بعد هر بار نالیدن خدا اون چیزایی که پشت پرده داره رو برای من رو میکنه و میگه بیا بابا انقدر عجز و ناله نکن. ضمناً از امتحان رد شدی بدرود تا امتحان بعدی... البته شده گاهی هم نداده بستگی به میزان عجز و ناله ام داره :/ :))