شما فک کن  ساعت 6 شبه تازه از خوابگاه دانشگاه میزنی بیرون، همه جا تاریک سکوت مرگبار حتی :|

همیشه برای اینکه سکوتو بشکنی یک آهنگ از گوشیت پلی میکنی و بدون هندزفری با صدای بلند بهش گوش میدی !

مسیر میانبر ظلمات واقعیه، اما تو اغلب زودتر رسیدن رو ترجیح میدی، پس میندازی تو خاکی 30 تا پله رو میری پایین صدای سگا رو میشنویی... صدا هر لحظه بهت نزدیک تر میشه (قلبم داشت وایمیستاد دیگه) نمیدونید بدویید، ندویید (قبلا تجربه داشتید و میدونید که اگر بدویید میدون دنبالتون)، تازه کوله به دوش روبه روت پله، پس چیکار کنم!! انقدر خون به مغزت نمیرسه که به جای کم کردن صدای آهنگ بلند ترش میکنی ://// 

همچنان نمیدونی چه کنی که یه دفه ای با صدای بلد میگی کیش کیش :|||| (بخندید اشکال نداره، ولی هیچ لغت دیگه ای به ذهنم نیومد) و باید بگم سگا برگشتن! (خدا رحم کرد)

برگشتم پشت سرمو دیدم، دو تا آقا که کارگرای ساختمون نیمه کاره خوابگاه بودن(از کانکسای استراحتشون اومده بودن بیرون) 

- چرا از اینجا اومدییی ؟!! 

+همیشه ازین جا میام خب :(

-دیگه از اینور نیا، این راه ببین چراغ داره از اینجا برو 

+ باشه، ممنون

آخر نفهمیدم اون سگا بخاطر کیش کیش من رفتن یا اون دوتا آقا یه حرکتی زدن :(

 

>خستم...