|هو المحبوب|
یکی از دوستان خوب وبلاگ نویس من، ماریاست. (ماریا اگر آمدی و خواندی لطفا نشانی از خودت برایم بگذار) چند وقت پیش تر درباره موضوعی با ماریا مشورت کردم که نکند من در حقیقت آدم خیلی بدی هستم و خودم نمیدانم!! مگر میشود این حجم از بدبیاری؟! شاید خدا واقعاً مرا دوست ندارد! و تقاص هر کار بد مرا با همین بد بیاری ها دارد از من میگیرد. چون جایی دیگر خوانده بودم که گیر و گرفتاری های ما آدمها در زندگی پیوند زیادی با گناهانمان دارد.
ماریا این موضوع را برای من از چندین بخش و دیدگاه مختلف توضیح داد. مثل عوامل داخلی و بیرونی و معنویی
مثلا فرض کنیم عوامل داخلی و بیرونی هر دو برای انجام کاری واقعاً حل شده باشند و هیچ مشکلی وجود نداشته باشد برای نشدن. اما باز هم نمیشود. اینجاست که رزق و روزی تو روی کار میآید. ماریا معتقد است رزق و روزی آدم ها برای تمام نقاط بدنشان وجود دارد. در راه رفتن ...غذاخوردن ...دیدن... گوش دادن ... (البته که من هم معتقدم) پس اگر دیدی هر چه تلاش میکنی و نمیشود بدان که صلاح تو در آن کار نیست. اینجا مسئله اعتماد به خدا مطرح میشود. خدا از مادر هم به ما مهربان تر است پس وقتی چیزی را میخواهیم و نمیدهد یعنی صلاح به این است که کنار بکشی.(میتوانی منتظر بمانی، میتوانی بیشتر تلاش کنی، میتوانی کلا قیدش را بزنی)
و میتوانی با یک سری از کارها این روند زندگی رو برای خودت ساده تر کنی... مهمترینش خواندن نماز اول وقت هست. روایتی هم تعریف کرد که خلاصه اش این است، حتی استخوان مرده یک شخص بی نماز درخانه ... کارهای اهالی آن خانه را مختل میکند و گره روی گره میآورد. اینکه شروع هر کاری با بسم الله باشد ... صلوات فرستادن و....
جدا از این صحبت های من و ماریا یعد ها فهمیدم خیلی چیز های دیگر روی روند زندگی ما تاثیر دارند. که واقعاً دست ما نیست :) اما نباید یادمان برود که لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم ...
و در آخر یه این نتیجه رسیدیم که نباید خدای خودم را اینقدر نامهربان جلوه بدهم. پیشنهاد داد تا درباره صفات خدا مطالعاتی داشته باشم. هو الرحمان هو الرحیم هو الکریم هوالستار هو العلیم هو السمیع ...
درسته شاید خیلی از حرفهای ماریا رو میدانستم اما نیاز بود تا در آن بازه زمانی یک نفر دوباره این موارد رو به من گوش زد کند و یادآوری کند تا زیباتر فکر کنم. و حتی همین الان هم به حرف های خوبش نیاز داشتم برای همین تمام ویس ها را دوباره گوش دادم :) و خلاصه ای از حرفها را نوشتم.
+ این قالب بیان رو خیلی دوست دارم. یادمه وبلاگ قبلی هم اولین قالبی که انتخاب کردم همین بود. به درخواست من و علاقه زیادم به هواپیما و پرواز، برادرم برام هدر جدیدی طراحی کرد... اما بعد ها عوضش کردم. حالا این قالب رو هم قراره تغییر بدم اما نمیدونم کی و چطور ؟! شاید همین فردا شاید هیچ وقت :)) [اضافه نوشت: فعلا همین قالب اول باشه بنظرم بهترتا اصلاحات روانجام بدم]
+ دوباره بخش هایی از کتاب سه دقیقه در قیامت رو خوندم... و نگم از حال عجیب و درهم خودم :). یک سری تغییرات اساسی که از خیلی قبل تر (قبل زدن این وبلاگ) بهش فکر کرده بودم رو باید اجرا بکنم... تجربه ثابت کرده با خدا باشی پادشاهی میکنی.
+ زمانی که یک نوجون دبیرستانی بودم یکی از دوستانم که رشته انسانی هم میخوند موقع خداحافظی همیشه بهم میگفت التماس دعا... منم توی دلم میگفتم اوووه چقدر میگه التماس دعا... بسه دیگه. اما خب عقل الان من با عقل اون زمان خیلی متفاوته و تازه به حال خوبش غبطه میخورم که تو اون زمان به نتیجه ای که من تازه سه چهار سال پیش رسیدم رسیده بوده. دعا در حق دیگران معجزه میکنه ... منم که کلاً در هر شرایطی محتاج دعام :) پس لطفا منو از دعای خیرتون فراموش نکنید.