- خانم ۲۹۱۲
- چهارشنبه ۱ بهمن ۹۹
بعضی از آدم ها خیلی عجیب و غریب و ترسناک هستند. شاید هم نباشند و اینطور نشان میدهند اما به هر حال چیزی از اصل قضیه کم نمیشود. این سبک از آدم ها من را خسته میکنند. خسته به این معنا که با هر بار حرف زدن با انها مدام باید واو به واو حرفهایشان را رمز گشایی کنم. مدام باید حواسم باشد چه میگویند چه انجام میدهند. انگار که تمام رفتار،اعمال و کردارشان از قبل برنامه ریزی شده است. خیلی هم زیرک و باهوش هستند و همین هوش هست که باعث میشود از دیگران متمایز شوند... این آدم ها فوق العاده از من انرژی میگیرند. شاید به خاطر این باشد که واقعاً نمیفهمم چه در سرشان میگذرد.از هندوانه سر بسته و چیزهای مبهم بدم میآید. اصلا یکی از کابوس های من مبهم بودن است.
حالا فکر کنید این دسته از آدمها به دو گروه تقسیم شوند. آنهایی که نیت پلید دارند و آنهایی که در هر صورت نیتشان خوب است.
یک چیزی شبیه هکر های کلاه سیاه و کلاه سفید... که خدا قسمت نکند گیر یک آدم عجیب با نیت پلید بیفتی. اما حالت عکس؛ چیز خوبی از آب در میآید... باعث میشود تو هر روز قوی تر از روز قبل بنظر برسی.
یکمی که چه عرض کنم در حد خفه شدن سرم رو شلوغ کردم. گاهی حالت تهوع میگیرم از این حجم شلوغی ... من آدم نمیشم. :/
یکی از موارد اینکه چند وقت پیش تر وبه اصرار های زیاد دوستم من دوباره عضو بسیج شدم... قبلش کلی تاکید کردم که من وقت ندارم بزار برای بعد گفت نه اصلا باهات کاری نداریم. فقط ثبت نام کن. گفتم من قبلا عضو بسیج هنرمندان بودم اسمم اونجا هست گفت مشکلی نداره ...قبول کردم. حالا ازون روز تا الان هر چند وقت یک بار میبینم توی گروه های مختلف دارم عضو میشم. اخریش مثلا تدارکات جشن تکلیف :(: ... اینا هیچ من دیروز مسئول تعلیم و تربیت هم شدم :| و باز هم قید کردم که نمیرسم به خداا:( گفتن عب نداره. خلاصه من فقط در حال حاضر القاب اینجوری رو یدک میکشم.
حقیقتا دوست دارم کمک کنم تو این زمینه ها اما الان وقتش نیست. یعنی این بدن دیگر توان ندارد:/ ... استاد راهنما بفهمن که باز من دارم چه فعالیت هایی حین انجام پایان نامه انجام میدم یقینا ... به جای تیکه ... جسم صلب سنگینی بسمتم پرت میکنه^_^
امروز بعد از نماز مغرب به قدری سردرد شدید و چشم درد داشتم که احساس میکنم سر سجاده به مدت یک ساعت بیهوش شدم:/ ساعت ۵:۳۰ بود. ایستادم به نماز بعد تموم شدن و سجده شکر آخر دیگه نتونستم بلند بشم و سرمو گذاشتم روی سجاده و چشمام رو بستم که با صدای خواهرم و زنگ ایفون چشمام باز شد. داغون هااا:/ ساعت رو دیدم ... ۶:۳۰ بود.
همانا که مست شده دردیم :))
اما اما
من این سبک زندگیو ترجیح میدم به بیکاری و بی هدفی:دی
پس خدایا خیلی مرسی😁💚
برای گرفتاری های فرهنگی جامعمون ...
برای بلاها و فتنه های آخر زمانی که همه بهش مبتلا هستیم.
برای نگرانی هایی که برای آینده دخترا و پسرای خودمون داریم.
.
.
.
احتیاج نداریم کسی به ما کمک کند؟
مطمئن هستیم تنها چیزی که میتواند در مقابل انبوه این بلاها مقاومت کند عنایت اهل بیت و توسل بر آنهاست...
+تمایل داشتید در طرح ولایت شرکت کنید.
امام باقر علیه السلام:
هیزم هایی که برای آتش زدن خانه مادرم زهرا جمع کردند. الان نزد ماست و ما اهلبیت آن هیزم ها را از یکدیگر به ارث میبریم و دست به دست میشود تا برسد به دست قائم، پس او با همان هیزم ها دشمنان را خواهد سوزاند.
دلائل الامامة، صفحه455