۲۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «روزانه نویسی» ثبت شده است

روحیه جنگجو

جنگیدن برای زندگی رو شاید بشه از همین بچه ماهی یاد گرفت ... که یک هفته ای میشه خودشو با استتار زنده نگه داشته ... چند روز دیگه هم تحمل کن قول میدم میارمت بیرون...

البته که من هم روحیه جنگجو دارم، فقط گاهی خسته و قفل میشم!

و صد البته که قوی هستم، فقط گاهی نیاز دارم یک دل سیر گریه بکنم برای همه نشدن ها یا دیر شدن ها...

کی  از دل اون بچه ماهی خبر داره؟!

 

*امروز تولد شهید عباس دانشگر هست!  :-)

  • خانم ۲۹۱۲
  • پنجشنبه ۱۸ ارديبهشت ۹۹

رفیق نباشید؛ خون باشید توی رگ

دیروز دوتا پیام(عکس نوشته) در یافت کردم اینستا، مبنی بر این که بعضیا رفیق/دوست نمیشن بلکه خون میشن میون رگات ... خب برام جالب بود دو تا پیام اینجوری تو یک روز با یه محتوا بعد گفتم حتماً باز چالشی چیزیه یا امروز مناسبت، که دیدم خبری نیست. 

خوش حال گشتیم  گفتم اگر پیام سومیم بدن یعنی من واقعاً رفیق و دوست نمیشم ... همون خونم توی رگ   متاسفانه دیگه همچین پیامی دریافت نکردم.

که باعث شد دوباره یاد این حکایت بیفتم (یعنی خدا وکیلی از کل ادبیات فارسی همین یه حکایت خوب یادمه  ): 

من این همه نیستم
اندر حکایات یافتم که شیخ ابو طاهر حرمی _رضی الله عنه_روزی بر خری نشسته بود و مریدی از ان وی عنان(افسار) خر وی گرفته بود اندر بازار همی رفت یکی آواز داد که این پیر زندیق(بی دین) آمد. ان مرید چون ان سخن بشنید از غیرت ارادت(شدت علاقه) خود قصد رجم(پرتاب سنگ) آن مرد کرد اهل بازار جمله بشوریدند. شیخ گفت مر مرید را اگر خاموش باشی من تو را چیزی آموزم که از این محن(غم ها) باز رهی. مرید خاموش بود. چون به خانقاه خود باز رفتند این مرید را گفت آن صندوق را بیار. چون بیاورد درزهایی(کیسه ها) بیرون گرفت و پیش وی افکند. گفت نگاه کن از همه کسی به من نامه است که فرستاده اند. یکی مخاطبه ی <شیخ امام> کرده است و یکی< شیخ زکی> و یکی< شیخ زاهد> و یکی< شیخ الحرمین> و مانند این و این همه القاب است نه اسم و من این همه نیستم. هر کس بر حسب اعتقاد خود سخن گفته اند و مرا القابی نهاده اند. اگر آن بیچاره نیز بر حسب عقیدت خود سخنی گفت و مرا لقبی نهاد این همه خصومت چرا انگیختی؟

 

پ.ن: این آیه هم بی ربط نیست "و روی خود را از مردم (به تکبر) برمگردان، و در زمین مغرورانه راه مرو، زیرا خداوند هیچ متکبر فخر فروشی را دوست ندارد." (لقمان/آیه 18)

  • خانم ۲۹۱۲
  • چهارشنبه ۱۰ ارديبهشت ۹۹

کوهنوردی دیروز

بدون در نظر گرفتن احساسات :دی

میخوام منطقی طور اثبات کنم چرا کوه نوردی رو دوست دارم :))و یکی از اهداف سال 1399 من هم ثبت نام در یک گروه کوه نوردی هفتگی (البته بعد از بهتر شدن شرایط).

وقتی میری کوه هدفت میشه رسیدن به قله، مسلماً آسون هم به قله نمیرسی!

سختی داره، ترس داره، حتی ممکن آسیب هم ببینی!!!

اما تو هدفت قله هست، پس میری، میری و میرسی!!

حالا اونجا روی قله یک نفس راحت(پاک) میکشی! بماند قشنگی های آسمون روی قله چند برابر میشه و حسه، در چند قدمی بودن خدارو داری! کوه نوردی بهت یاد میده صبر و استقامتت رو بالا ببری. بنظر من تمرین کوه نوردی یک جور تمرین زندگی کردن! جدا از اینکه برای سلامتی جسم هم خوبه.

به طور خلاصه بخوام بگم :دی

زندگی یعنی مشخص کردن هدف و رسیدن بهش 

کوهنوردی یعنی انتخاب قله و راه رسیدن بهش 

زندگی=کوه نوردی       قله= هدف

   راه=رسیدن       

پ.ن: امروز بعد از دو ماه خوردن و خوابیدن تماس تصویری با استاد راهنمام داشتم. دروغه اگه بگم استرس نداشتم:/

  • خانم ۲۹۱۲
  • شنبه ۳۰ فروردين ۹۹
برکه از برکت میاد، برکت از خیر و خیر از کوثر
و من به دنیا آمده ام تا عاشق بمیرم!

شروع وبلاگ نویسی من بر میگرده به ۱۳۹۳/۰۴/۲۲ در رسانه اهل قلم بیان، که با توجه به تغییر روحیات ترجیح دادم، در خانه ای نُو و از نُو بنویسم!